loading...
سايت بزرگ نايس دانلود nice download
مسعود (admin) بازدید : 241 پنجشنبه 08 دی 1390 نظرات (0)

یه زوج 60 ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیکه 2 نفره بگیرن.

وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته ی کوچیکه خشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودید و تمام مدت به همدیگه وفادار بودید من برای هر کدوم از شما یه آرزو بر آورده می کنم.

زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:اوه! چه عالی! من میخوام به همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا برم.

فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد.

حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه .مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:خب....این خیلی رومانتیکه ولی چنین بخت و شانسی فقط یک بار توی زندگی آدم پیش میاد.بنابراین خیلی متاسفم عزیزم.آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که 30 سال از من کوچیک تر باشه!

زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند.ولی آرزو آرزویه  و باید برآورده بشه.فرشته چوب جادوییش رو تکونن داد وپف!!!

مرد 90 سالش شد.

مسعود (admin) بازدید : 244 پنجشنبه 08 دی 1390 نظرات (1)


رویاهای پسربچه شیرفروش
روزی پسربچه ای شیرفروش برای فروختن شیر گاو به بازار رفت ، در حالی که پارچ پر از شیر روی سرش بود ،

شروع به خیالبافی در مورد کارهایی که میتوانست پس از فروختن شیر انجام بدهد. او با خود میگفت:

با پولی که از فروش شیر بدست می آورم صد جوجه میخرم و آن ها را در حیاط پشت خانه ام نگه میدارم .

وقتی بزرگ و تبدیل به مرغ و خروس شدند، آن ها را به قیمت خوبی در بازار می فروشم. ...

در حالی که به راه خود ادامه می داد دوباره با خود گفت: بعد........

مسعود (admin) بازدید : 443 پنجشنبه 08 دی 1390 نظرات (5)

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست؟

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن ک…ی؟

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت ........

درباره ما
با سلام به سایت نایس دانلود خوش آمدید. تمام مطالب سایت به صورت رایگان دانلود میشود.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 119
  • کل نظرات : 30
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 125
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 57
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 432
  • بازدید ماه : 1,233
  • بازدید سال : 6,373
  • بازدید کلی : 99,499